دارم به آرزوی بچگیم فکر میکنم. به پرستار شدن توی میدون جنگ. به یه کار مفید کردن. به وقتی که لباسمو میپوشم و میرم تو دلِ دلِ مریضا. آدمایی که حتی خانواده هاشون از ترس بهشون سر نمیزنن. که حتی گاهی جواب تلفنشونو نمیدن که نکنه مجبور بشن بیان بیمارستان و این غم انگیزترین حالت غمگین شدنه. ناجوانمردانه ترین حالت طرد شدنه. دارم فکر میکنم به رحمی که حتی همکارت بهت نداره. به آدمی که خیلی راحت نمیاد شیفت و کارشو میندازه گردن یکی دیگه. منبع
درباره این سایت